، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

داریوش و دانیال

چشمای پوفی رو نیگا....

این عکسارو صب روز جمعه ی بود ک بابای بی معرفتتون میخاست بیاد شما رو ببره  مارو مجبور کرد شما صب زود بیدار کنیم .....وقتی آمد دانیال کلی گریه کرد نرفت باهاش ولی داریوش ب زور  برد  داریوش جونم اون روز خیلی  اذیت شد باباش دم  در خونه شروع ب دادو بیداد کرد داریوش دم در بود تا ک این رفتار رو دید آمد تو خونه ی گوشه نشست و شروع کرد ب گریه و ناخن هاشو میخورد  ی عالمه غصه میخورد....  ...
10 شهريور 1393

بدون عنوان

روز بعدش رفتیم  اخلمد خیلی خوش گذشت شما  با صدرا و صفورا  کلی آب بازی کردین.... بعدش رفتم قسمتی ک از کوه آب می ریخت ی عالمه راه رفتیم (یعنی500متر)   تا  رسیدیم ب اونجا .......خیلی شدین.... وقتی میخاستیم برگردیم  کاکاوحید ی الاغ   گرفت شما رو سوار کرد  تا ک  داریوش پیاده شد الاغ تشنه شد رفت آب بخوره  ااینجا شما و صدراجون دارین  الاغ  رو اذیت میکنین صدرا  میخاست دستشو تو چشم  الاغ  بکنه شما  میخاستین گوش اشو بگیرین اینجا  ازبس خسته شدین آمدین پیش مادرجون نشستین ...
10 شهريور 1393