این عکسارو صب روز جمعه ی بود ک بابای بی معرفتتون میخاست بیاد شما رو ببره مارو مجبور کرد شما صب زود بیدار کنیم .....وقتی آمد دانیال کلی گریه کرد نرفت باهاش ولی داریوش ب زور برد داریوش جونم اون روز خیلی اذیت شد باباش دم در خونه شروع ب دادو بیداد کرد داریوش دم در بود تا ک این رفتار رو دید آمد تو خونه ی گوشه نشست و شروع کرد ب گریه و ناخن هاشو میخورد ی عالمه غصه میخورد.... ...
روز بعدش رفتیم اخلمد خیلی خوش گذشت شما با صدرا و صفورا کلی آب بازی کردین.... بعدش رفتم قسمتی ک از کوه آب می ریخت ی عالمه راه رفتیم (یعنی500متر) تا رسیدیم ب اونجا .......خیلی شدین.... وقتی میخاستیم برگردیم کاکاوحید ی الاغ گرفت شما رو سوار کرد تا ک داریوش پیاده شد الاغ تشنه شد رفت آب بخوره ااینجا شما و صدراجون دارین الاغ رو اذیت میکنین صدرا میخاست دستشو تو چشم الاغ بکنه شما میخاستین گوش اشو بگیرین اینجا ازبس خسته شدین آمدین پیش مادرجون نشستین ...